سکـــــــــــــــــــــــو ت منتظر
 
 
سه شنبه 18 بهمن 1398برچسب:سکوت هَمیشِـﮧ نِشانِـﮧ یِ رضایَت نیست !, :: 2 قبل از ظهر ::  نويسنده : دانی



سکوت هَمیشِـﮧ نِشانِـﮧ یِ رضایَت نیست !

شآیـَد کَسے دارَد

خَفِـﮧ مے شَوَد ...



10 دی 1398برچسب:, :: 1 قبل از ظهر ::  نويسنده : دانی

حس بودن

شب بود نگاهت را از مهتاب گرفتم!!!

بی انکه حرفی بزنی ...!

من تمام  حس بودن را در تمامی وجودم حس کردم!

آن شب باران تمام وجود مرا پر از با تو بودن کرد!

باران می بارید و ما در زیر باران قدم می زدیم بی انکه حرفی بزنیم...!

فصل پائیز بو ولی آن شب ما هر دو بهاری بودی...!

بودن با تو باور من بود کاش باور همیشگی بودی و.......

 

 



چهار شنبه 11 خرداد 1398برچسب:, :: 11 قبل از ظهر ::  نويسنده : دانی

Make the sky blue


Until living



چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

خــــُداے من... اَگـــــر بــِشکَــند اینــ بُغــضِــ گِـــره خـــورده

نَــ عَرشــ و نَــ فَرشــ

هیچــ یِکــ را نــــِمے خواهَـــــــــــمــ

تَنــــــــــــهآ گرمے ِ نِــــــگاهَتــــ را مے خواهــَـــــــــــمــ

کــ بپـــــوشآنَد سَـــردے ِ دِلَــمـــ را ...





چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

عجـــــــــب طعـــم گسی دارد ..

دروغ هـــــــــايت

وقتـــــــــــی ..

به خورد گوش هــــــــــــايم ميرود

تمام ذهنـــم را جــــــمـــع می کنـــد .. !!!



چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

تقصیر من نیست که نویسنده ی خوبی نیستــم
بیچـــــاره دستم مثلـِ دلـــــــم
گناهـــــــ نداشت
بیچـاره دلم مثل قلبــم خبر نداشت
طفلکی قلبـم مثلـِ
خـــــودم خودش نخـــــواست
بیچـاره خـودم مثلـــِ روحم فکرش را هـــم نمیکــــــرد
کــــــه مثلـــــ جانم تمام زندگی ام در "تـــــــو" خلاصــه شود!



سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 2 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

درد ِدل کـه می کنــی؛
ضعـف هـایـت را، دردهـایــت را،
می گـذاری تـوی ِسیـنی و تعـارف می کـنی
کـه هـر کـدامـش را کـه می خواهنــد بردارند،
تیــز کننــد،
تیــغ کننــد،
و بــزننـد بـه
روحـت!!!!



چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, :: 9 قبل از ظهر ::  نويسنده : دانی

میدانــی

یک وقت هایی باید

روی یک تکه کاغذ بنویسی:

" تعطیـــل است "

و بچسبانی پشت شیشه ی افکــارت

بـاید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشـــی

دست هایت را زیر سرت بگــذاری

به آسمــان خیر
ه شوی

و بی خیال در دلت بخنــدی

به تمام افکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده انــد

و با خودت بگــویی:

بگــذار منتظر بماننــــد...!



جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, :: 9 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com
دنیا را بد ساخته اند ... 
کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد ... 
کسی که تو را دوست دارد، 
تو دوستش نمی داری ... 
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد ... 
به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند ... 
و این رنج است ...
آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند، تو به دنبال نگاه زیبا باش .



تمام تاریخ عبارت است جنگ دو سرباز که همدیگر را نمیشناسند و میجنگند برای دو نفر که همدیگر را میشناسند و نمیجنگند!



وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم

وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم

وقتی که دیگر نمی‌توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم

وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم

وقتی که او تمام شد 
من آغاز کردم

چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است 
مثل تنها مردن



گروه اينترنتي درهم
| www.darhami.com

عشق زاییده ی تنهاییست و تنهایی زاییده ی " عشق " ...



دلی که از بی کسی غمگین است هر کسی را می تواند تحمل کند 
هیچ کس بد نیست
دلی که در بی اوئی مانده است
برق هر نگاهی جانش را می خراشد !



خدایا، به هر که دوست می‌داری بیاموز که: 
عشق از زندگی کردن بهتر است
 و به هرکه دوست تر می‌داری بچشان که: 
دوست داشتن از عشق برتر!



کسی می تواند برای نان و آسایش و لذت و برخورداری مادی مردم تلاش کند که خود به نان و آسایش و لذت و زندگی مادی نمی اندیشد !؟



گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

آدم همیشه یک نقاب بر صورتش دارد و تنها دو جاست که غالبا نقابی را که در 
سراسر عمر بر چهره دارد پس می زند :

 سلول زندان و بستر مرگ !



نشستم و چشم به جلوه‌هاي زيباي شعله شمع دوختم، 
زبانه آبي‌رنگ آن را که گويي هزاران حرف تازه با من داشت مينگريستم و ميشنودم، 
ميسوخت، مي‌گريست، ميگداخت و در برابرم ذوب مي‌شد و هيچ نمي‌گفت، 
اما سراپا گفتن بود...



خدايا! به من قدرت آن را عطا کن که بتوانم بدان اندازه که او را دوست مي‌دارم نياز دوست داشتنش را در خود خاموش سازم.



هرکسي بايد هر چندي يکبار مدتي تنها باشد، تنهايي هم يکي از احتياجات آدمي است...



خدایا !
به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم 
و 
مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم، برای اینکه هرکس آنچنان می میرد که زندگی کرده است.



اين نسل حق دارد که مرا دشنام دهد !
از خشم بر چهره من پنجه کشد!
با ناخن‌هايش پوست صورتم را بخراشد اما :
حق ندارد آنچه را در عشق به آزادي گفته‌ام و نوشته‌ام
به جز عشق به آزادي نسبت دهد !

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com



دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 8 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

 گاه گاهي دل من مي گيرد...
بيشتر وقت غروب... 
آن زماني که خدا نيز پر از تنهايي ست..
.و اذان در پيش است...
من وضو خواهم ساخت...
از خدا خواهم خواست
... که تو تنهانشوي 
ودلت پر ز خوشي هاي دمادم باشد



سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, :: 11 قبل از ظهر ::  نويسنده : دانی

 

صنــــ ـدوق صدقــــات نیست دلـــــ ــ ـ من

کـــــ ـه گاهـــــ ـی سکـــــ ـه ای محبتــــــ ــ ـ درون آن بیانـــــ ـدازی

و پیـش خــــ ـدای دلتــــــــ ـــ ــ ـ فخـــــ ـر بفـــروشی

کــــ ـه مستحقــــ ـی را شــــ ـاد کـــــ ـرده ای



جمعه 23 دی 1390برچسب:, :: 11 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

ایـــن روزهآ
همــــه چیــز بـــرآے یکــ ـ چیـز قـربآنے مےشـود
و آن همــ آرآمــش کثـیـفـے اسـت کــه معلـــومـ نیـستـــ بـه چـه بهآیے
 
و بــرآی چـه بآیـد ایجـآد شــود...
همــــه چیــز بـــرآے یکــ ـ چیـز قـربآنے مےشـود
و آن همــ آرآمــش کثـیـفـے اسـت کــه
معلـــومـ نیـستـــ بـه چـه بهآیے
و بــرآی چـه بآیـد ایجـآد شــود...
 



جمعه 23 دی 1390برچسب:, :: 3 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

به دلیل به هم ریختن تنضیمات وبلاگم مجبور شدم همه برنامه هامو پاک کنم امیدوارم خوشتون بیاد

 



جمعه 23 دی 1390برچسب:, :: 3 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

[تصویر: normal_Avazak_ir_Love209.jpg]

 

نمیخواهم خاطره شوم و بعد فراموش ، نمیخواهم یادم در قلبت روشن باشد بعد خاموش
نمیخواهم بگویی که دوستم داری بعد بروی ، نمیخواهم این حرفهای پوچ را برایم بزنی…
بودنت را میخواهم ، این که باشی ، اینکه همیشه مال خودم باشی ، نه اینکه رهگذری باشی و مدتی در قلبم باشی مرا به خودت وابسته کنی و بعد مثل یک بازیچه کهنه رهایم کنی
گفتم که قلبم مال تو است ، نگفتم که هر کاری دوست داری با آن کن!
گفتم تو مال منی ، نه اینکه همزمان با هر غریبه ای که دوست داری باش…
گفتم با وفا باش ، نه اینکه در این دو روز دنیا ، تنها یک روزش را در کنارم باش!
نمیخواهم خاطره شوم و بعد فراموش ، بیا و از آب چشمه دلتنگی هایم بنوش
تا بفهمی چه حالی ام ، تا بفهمی خیره به چه راهی ام …
دائم نگاهم به آمدن تو است ، اینکه مال من باشی و خیالم راحت ، اینکه همیشه خورشید عشق در قلبمان بتابد
نمیخواهم در حسرت داشتنت بمانم ، نمیخواهم آرزوی دست نیافتنی زندگی ام شوی ، غرورت را زیر پا بگذار تا من برایت دنیا را زیر پا بگذارم ، با من باش تا من تا ابد مال تو باشم ، وفادار باش تا آنقدر بمانم تا بفهمی عشق چیست!
نمیخواهم کسی باشم که لحظه ای به زندگی ات می آید و بعد فراموش میشود، نمیخواهم کسی باشم که گهگاهی یادش میکنی ، گهگاهی به عکسهایش نگاه میکنی ، گهگاهی به حرفهایش فکر میکنی تا روزی که حتی اسم او را نیز دیگر به یاد نمی آوری
نمیخواهم امروز عشق تو باشم و فردا هیچ جایی در قلبت نداشته باشم….



جمعه 18 آذر 1390برچسب:, :: 10 قبل از ظهر ::  نويسنده : دانی

 

انگـــار

آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم

همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ ..

 

 



پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:, :: 11 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

منتـــــــظرم ...

منتظر یک معجزهء نزدیک ... نه دور

نه خیلی دیر و نه غیـــــــــــــر ممکن

همین که برگردم ... "تو" منتظرم باشی




چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, :: 7 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

وقتي يه بار از کسي ضربه مي خوري درست مثله اين مي مونه که يه نفر با ماشين بهت زده و داغونت کرده ،....

ولي با اين حال اون و مي بخشيش اين بخششتم يعني اين که يه بار ديگه بهش فرصت دادي تا دنده عقب برگرده

و دوباره از روت رد بشه تا مطمئن بشه چيزي ازت باقي نموند



سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:, :: 3 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

مـ ــن و خــ ــدا


گــفتمـ..:خـــدایا از همه دلـــگیرمـ...!


گـفتـ...:حــتی از مـــن؟!!


گــفتمـ...:خـــدایا دلـــمـ را ربودند....!


گـفتـ...:پیــش از مـــن؟!!


گـــفتمـ...:خـــدایا چقدر دوری....!


گـفتـ...:تـــو یا مـــن؟!!


گـــفتمـ...:خـــدایا تــنهاترینمـ..!


گـفتـ...:بیشتــر از مـــن؟!!


گــفتمـ...:خـــدایا کمکـ خواســـتمـ ...!


گـفتـ...:از غــیر از مـــن؟!!


گـــفتمـ...:خـــدایا دوســتتـ دارمـ...!


گـفتـ...:بــیش از مـــن؟!!


گـــفتمـ...:خــدایا اینقــدر نـــگو من!


گـفتـ...:مـــن تو ام..تــو مـــن!!



دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:, :: 1 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

از " تـــو " دلـگیـــر نیستَــــم . . .

اَز دلـَــم دلـگیـــرَم !

کــــه نَبــــودَنـتــــ را صَبــــورانــــه تحمـــــل میکـنَــــد . . .

بـی هیـــچ شِـکــــوه ای ...!!



سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:, :: 8 بعد از ظهر ::  نويسنده : دانی

 
 

 
 

 
مرا از ياد خواهی برد می دانم
 
 
 
 
 
 
 
و من از ديدگان سرد تو يك روز می خوانم
 
 
 
 
 
 
 
سرود تلخ و غمگين خداحافظ
 
 
 
 
 
 
 
مرا از ياد خواهی برد
 
 
 
 
 
 
 
و از يادم نخواهی رفت من اين را خوب می دانم
 
 
 
 
 
 
 
كه روزی هم مرا از خويش خواهی راند
 
 
 
 
 
 
 
و قلبت را كه روز ی آشيانه گرم عشقم بود خواهی برد،
 
 
 
 
 
 
 
تو از يادم نخواهي رفت
 
 
 
 
 
 
 
و
 
 
 
 
 
 
 
چشمان تو هر شب آسمان تيره ی احساس من را نور می پاشد
 
 
 
 
 
 
 
و من با خاطراتت زنده خواهم بود
 
 
 
 
 
 
 
چه غمگينم از اين رفتن و
 
 
 
 
 
 
 
از اين روزهای سرد تنهايی چه بيزارم
 
 
 
 
 
 
 
مرا از ياد خواهی برد می دانم
 
 
 
 
 
 
 
و
 
 
مي دانی كه از يادم نخواهی رفت

 



صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ


ممنونم که این وبلاگو برا دیدین انتخاب کردین امیدوارم خوشتون بیاد نظر یادتون نره دانیال
آخرین مطالب
نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 350
بازدید ماه : 576
بازدید کل : 165222
تعداد مطالب : 73
تعداد نظرات : 87
تعداد آنلاین : 1



دریافت همین آهنگ